نویسنده: دكتر ناصر باهنر (1(




 

سكولاريسم و روش شناسي هاي غالب در تحقيقات رسانه هاي جمعي

چكيده

تحقيقات علمي بايد بر مبناي فلسفي مشخص و در بستر يك پارادايم (2) صورت پذيرد، تا ميان هستي شناسي، (3) معرفت شناسي (4) و روش شناسي (5) آن، سازگاري لازم به وجود آيد. روش شناسي، مجموعه گفتارهاي منطقي است كه در ارتباط بين ذهني انديشمندان، از سوي گروه هاي علمي، به عنوان هدايتگر تحقيقات علمي پذيرفته شده است. اگر روش شناسي را يك مدل منطقي بدانيم كه در آن اصول نظري براي هدايت مطالعات بر اساس تئوري برگزيده بيان مي شود، روش شناسي، ضمن تبيين هستي شناسي و معرفت شناسي تئوري ها، سعي در ارائه روش هاي تحقيق متناسب با تئوري مورد نظر دارد. بر اين اساس مي توان گفت كه تحقيقات علمي داراي سه ركن روش شناسي، تئوري و روش مي باشند.
روش شناسي هاي غالب در علوم انساني و از جمله مطالعات ارتباطي و رسانه اي، بر مبناي يك تقسيم بندي عبارتند از: روش شناسي اثباتي، روش شناسي تفسيري و روش شناسي انتقادي. ماهيت اين روش شناسي ها، در پاسخ به پرسش هاي بنيادين زير آشكار مي شود:
1. ماهيت واقعيت چيست؟
2. ماهيت انسان چيست؟
3. ماهيت علم چيست؟
4. هدف از تحقيقات علمي چيست؟
پاسخ هر يك از اين روش شناسي ها به پرسش هاي بالا، نشانگر مباني سكولاريستي آنهاست. چنانچه دنيامداري، انسان مداري، عقل مداري منفعت طلبانه، علم مداري و سودمداري را از جمله شاخصه هاي سكولاريسم در مباني فلسفي آن بدانيم، درمي يابيم كه اين روش شناسي ها بنيان هاي سكولار داشته اند و محققان ما را كه در نظريه ها و روش هاي تحقيقي خود از آنها بهره مي برند، به مقصدي دور از هدف هاي ديني و اسلامي نخستين شان رهنمون خواهد كرد.
جهان بيني اسلامي كه مبتني بر خدامداري، دين مداري، آخرت گرايي و تكامل همه جانبه مادي و معنوي بشر است، پاسخ هاي متفاوتي به پرسش هاي ذكر شده دارد و با پيش فرض هاي ديگر، آدمي را به مطالعه و سير در آفاق و انفس تشويق مي كند. از اين رو، روش شناسي هاي متداول در تحقيقات علوم انساني، نمي تواند براي محققان دين مدار دستاوردهاي مطلوبي به ارمغان آورد.
امروزه حوزه تحقيقات رسانه هاي جمعي، به عنوان يكي از شاخه هاي علوم انساني ـ اجتماعي، با روش شناسي هاي متداول و با تكيه بر تئوري ها و روش هاي برخاسته از پيش فرض هاي سكولار آنها، مطالعات خود را سامان بخشيده است. محققان ايراني نيز با وجود پيش فرض هاي متفاوتي كه براي تحقيقات رسانه اي خود دارند، ناچار به بهره گيري از آن روش شناسي ها هستند.
اين نوشتار، با پرداختن به ابعاد محوري موضوع و بررسي تطبيقي روش شناسي ها، به دنبال طرح اين دغدغه اساسي است كه محققان مسلمان، به خصوص محققان حوزه رسانه هاي جمعي، بايد براي مطالعات خود: اول ـ اينكه نسبت به مختصات روش شناسي هاي غالب و پي آمدهاي علمي سكولاريستي آنها هوشيار باشند و دوم ـ اينكه، براي تدوين و ارائه روش شناسي اسلامي كه مقدمات آن در انجمن هاي علمي امروز كشورهاي اسلامي و به خصوص در ايران فراهم است، بسيار بكوشند.

مقدمه

پيدايش سكولاريسم در مغرب زمين، تأثيرات بسزايي در علوم انساني، الهيات، فيزيك و رياضي بر جاي گذاشت و آرام آرام باعث كم رنگ شدن الهيات در ديگر علوم شد. كاهش اين قدرت سنّتي، به تدريج با پرچم داري عقل انسان و گريز از دين محوري همراه شد. انسان محوري، كه شاخصه فلسفي عصر روشنگري بود، در پيدايش علوم انساني حضوري پررنگ يافت و سبب استقلال يابي علوم و دانشگاه هاي عصر جديد شد؛ چرا كه در دوره برتري مسيحيت، همه دانش ها، اعم از تجربي، انساني و الهي، در كالج ها، آكادمي ها و مراكز ديني تدريس مي شد، ولي در دوره جديد، كم كم دانشكده علوم تجربي و پس از آن علوم انساني، از رشته هاي ديگر جدا شدند، چنان كه استقلال علوم تأثير خود را بر استقلال نهادهاي سياسي و اجتماعي از نهاد كليسا بر جاي گذاشت و « استفاده از واژه سكولار براي چنين علوم و نهادهاي مستقلي متداول شد ».(6)
بنابر آنچه بيان شد، بستر مطالعات و تحقيقات علوم انساني، دستخوش تحول بنيادين شد و هستي شناسي، معرفت شناسي و روش شناسي متناسب خود را به عرصه علم و پژوهش معرفي كرد. روش شناسي ها كه ارتباط تنگاتنگي با تحقيقات علوم انساني دارند، با چارچوبي جديد مطرح شدند و برخي از آنها به عنوان روش شناسي هاي غالب، به تدريج از سوي انجمن هاي علمي و انديشمندان، پذيرفته و به كار گرفته شدند.
امروزه حوزه تحقيقات ارتباطي و رسانه هاي جمعي، به عنوان يكي از شاخه هاي علوم انساني ـ اجتماعي، با اين روش شناسي ها، پژوهش هاي خود را سامان بخشيده است. محققان كشور ما نيز با وجود پيش فرض هاي متفاوتي كه براي تحقيقات رسانه اي خود دارند، از اين روش شناسي ها بهره مي گيرند. در اين نوشتار، ضمن بررسي تطبيقي روش شناسي هاي غالب در علوم انساني، به اين پرسش پاسخ خواهيم داد كه چه رابطه اي ميان مباني سكولاريسم و پيش فرض هاي اين روش شناسي ها وجود دارد و نيز اصول روش شناسي ديني را به اختصار، بررسي خواهيم كرد.

معناشناسي سكولاريسم

از آنجا كه تحقيقات بسياري در موضوع سكولاريسم، مباني و تاريخچه پيدايش و گسترش آن صورت پذيرفته است، از بيان دوباره آنها خودداري مي كنيم و خواننده محترم را به مطالعه كتاب هاي موجود ارجاع مي دهيم. (7) در يك جمع بندي، مي توان نظرهاي متفاوتي را كه از معناي سكولاريسم ارائه شده است، در شش مورد دسته بندي كرد:

• زوال دين:

نمادها، آموزه ها و نهادهاي مذهبي گذشته، اعتبار خود را از دست داده و راه براي جامعه بدون دين هموار مي شود.
سازگاري هر چه بيشتر با اين جهان:
توجه و علاقه از عوامل ماوراي طبيعي به مسائل و عوامل اين جهاني و زندگي دنيوي معطوف مي شود.

• جدايي دين و جامعه:

دين، سلطه خود را بر جنبه هاي زندگي اجتماعي و عمومي از دست داده و به زندگي شخصي و خصوصي منحصر مي شود.

• جاي گزيني صورت هاي ديني به جاي باورها و نهادهاي ديني:

دانش، رفتار و نهادهاي مبتني بر قدرت الهي، جاي خود را به نوع انساني شده دين مي دهند.

• سلب تقدس از جهان:

علت ها و عوامل انساني و طبيعي، جاي گزين نيروهاي مقدس و فراطبيعي در رخدادهاي اين جهان مي شوند.

• حركت از جامعه مقدس به جامعه مادي:

جدايي از ارزش ها و كاركردهاي سنّتي و ديني، در روي آوري به عملكردهاي عقلِ سودمحور در جامعه صورت مي پذيرد. (8)
به هر ترتيب، رويكردهاي مربوط به اين فرآيند را مي توان بر روي طيفي از محدوديت حضور دين در زندگي بشر تا نابود شدن آن قرار داد. آنچه با واقعيت هاي عصر حاضر سازگاري بيشتري پيدا مي كند، دوري از ديدگاه هاي افراطي در خصوص زوال دين و تقدس زدايي كلي از زندگي بشري است و تحليل واقع گرايانه نتايج اين جريان، در مؤلفه هايي است كه بتوان براساس آنها به قدر مشترك حقيقت سكولاريسم در زندگي فردي و اجتماعي معاصر دست يافت و ابعاد مختلف آن را بررسي كرد. (9)

روش شناسي ها در تحقيقات علوم انساني

پيش از پيدايش و گسترش نظريه هاي علمي كلاسيك و روش هاي كمي و كيفي پژوهشي مربوط به آن، انديشمندان، مباحث فلسفي را تنها مبناي ارزيابي و تحليل رويدادها مي دانستند و آنها را محور مطالعات خود قرار مي دادند. امروزه نيز با وجود دگرگوني هاي زياد در شيوه هاي نگرش و روش هاي كسب معرفت در جهان، همچنان وجود بستري فلسفي براي مطالعات علمي، امري ضروري به شمار مي آيد. ضرورت درك مباني فلسفي تحقيق از سه جنبه داراي اهميت است:
نخست اينكه، درك فلسفه تحقيق به مشخص شدن طرح تحقيق كمك مي كند؛ دوم اينكه، به محقق كمك مي كند تا از ابتدا تشخيص دهد، كدام طرح تحقيق مي تواند پاسخگوي پرسش هاي تحقيق او باشد و كدام يك اين ويژگي را ندارد و سوم اينكه، به محقق، در دست يابي به طرح هاي متفاوت از تجربه هاي گذشته خود، كمك مي كند. بدون يك مبناي فلسفي مشخص، ممكن است نتايج يك تحقيق بي معنا و حتي گمراه كننده باشد. (10)
پارادايم، مهياكننده اين بستر فلسفي است؛ پارادايم، مجموعه اي از باورهاي اساسي است كه صورتي از جهان هستي را تصوير مي كند. پارادايم ها، مبناي برداشت ها و اقدام هاي انسان هستند. (11)
تحقيقات، در بستر پارادايم هاي مشخصي صورت مي پذيرد كه از سه بخش اصلي تشكيل مي شوند: معرفت شناسي، هستي شناسي و روش شناسي. معرفت شناسي، شاخه اي از فلسفه است كه به تئوري دانش مي پردازد و به مفهوم دانش و درجه اطمينان آن توجه و مسائلي را كه درباره درك انسان از هستي وجود دارد، مطرح مي كند. هستي شناسي نيز، درباره ماهيت حقيقت بحث مي كند. (12)
روش شناسي، يك مدل منطقي است كه در آن اصول تئوريك، جهت هدايت تحقيقات، بر اساس تئوري حاصل ارائه مي شود. (13) هر چند تئوري ها پژوهشگر را هدايت مي كنند كه روش هاي مناسب پژوهشي را انتخاب كند و به كار بندد، اما هويت تئوري و چگونگي بهره گيري از روش ها و ابزارهاي تحقيق در مسير مناسب را، روش شناسي آن تعيين مي كند. روش شناسي با روش ها و تكنيك هاي مناسب، سيستم ها، قوانين و شيوه هدايت و بررسي تحقيق در ارتباط است.
براي روش شناسايي هاي تحقيق، براساس پارادايم هاي شناخته شده، تقسيم هاي گوناگوني صورت گرفته است. در يكي از اين تقسيم ها چهار نوع روش شناسي اثبات گرايي، (14) فرا اثبات گرايي، (15) انتقادي (16) و ساختارگرايي (17) مطرح شده است. (18)
در سال 1997، هرون و ريزن (19) از روش شناسي شراكتي (20) سخن گفتند و ايستر بي ـ اسميت دو روش شناسي اثبات گرايي و پديدارشناسي (21) از دو سوي طيف رويكردهاي فلسفي را مبناي كار تحقيق خود قرار مي دهد. در رويكردي ديگر، روش شناسي ها بر اساس دسته بندي پارادايم ها به انتقادي، تعبيري ( تفسيري ) و قراردادي دسته بندي مي شود. (22)
ما در اين نوشتار، به روش شناسي هاي غالب در علوم انساني مي پردازيم كه از دهه 60 و 70 ميلادي، بيشتر انديشمندان آنها را پذيرفته اند. اين نوشتار، به صورت روش شناسي اثباتي، تفسيري و انتقادي دسته بندي مي شود.
اثبات گرايي در علوم انساني، به تفكر فلسفي آغاز قرن نوزدهم تعلق دارد كه از سوي اگوست كنت (1797 ـ 1857 ) پايه گذاري و به وسيله انديشمندان ديگري، مانند اميل دوركهايم ( 1857 ـ 1917 ) گسترش داده شد. در اين روش شناسي، علوم انساني عبارت است از: « مجموعه سازمان يافته اي از روش هايي كه درصدد تركيب منطق قياس با مشاهده هاي تجربي دقيق از رفتار فردي است، براي كشف و تأييد قوانين احتمالي براي پيش بيني الگوهاي عمومي از رفتارهايشان ».(23)
روش شناسي انتقادي، به عقيده هاي فلسفي كارل ماركس ( 1818ـ 1883 ) و زيگموند فرويد ( 1856ـ 1939 ) باز مي گردد كه هدف از علوم اجتماعي را چنين تبيين مي كنند: « هدف علوم اجتماعي انتقادي، تبيين نظم اجتماعي است، به طريقي كه بتوان آن را به وضع ديگري منتقل كرد ».(24)
روش شناسي تفسيري، با مباحث فلسفي ماكس وبر ( 1864 ـ 1920 ) پيوند خورده است. علوم اجتماعي تفسيري با هرمونتيك يا تئوري معنا در قرن نوزدهم شكل گرفت و آشكار شد و با تأكيد بر تمايز ميان علوم انساني از علوم طبيعي، رويكرد خود به علوم اجتماعي را چنين بيان كرده است: « يك تحليل منسجم و سازمان يافته از كشف اجتماعي بامعناست از طريق مشاهده مستقيم و دقيق رفتار مردم در وضعيت طبيعي براي فهم و تفسير اين نكته كه چگونه مردم دنياي اجتماعي خودشان را خلق مي كنند و به آن معنا مي بخشند ».(25)
هر چند روش شناسي هاي ذكر شده در تحقيقات علمي، به ويژه در حوزه پژوهش هاي رسانه جمعي، از جايگاه بااهميتي برخوردار است، جامعه علمي كشور، به ويژه پژوهشگران، به اين موضوع مهم به اندازه لازم توجه نداشته اند و در برخوردي تأثيرپذير با اين روش شناسي ها، به طور معمول از يكي از آنها بهره مي گيرند و موارد ديگر را كنار مي نهند. افزون بر اين، هر يك از روش شناسي ها، وابسته بر پيش فرض ها و داراي پي آمدهايي در پژوهش هاست كه غفلت از آنها، گاه تحقيقات علمي را در مسيري، از مقصدهاي اوليه آنها دور مي كند. در اين بخش، برآنيم تا اين پيش فرض ها و اصول مورد نظر روش شناسي هاي ذكر شده، به صورت تطبيقي و خلاصه بررسي و عناصر سكولاريستي موجود در آنها جست وجو شود؛ اين پيش فرض ها عبارتند از: ماهيت واقعيت، ماهيت انسان، ماهيت علم و هدف تحقيقات علمي. (26)

واقعيت از ديدگاه روش شناسي ها

يكي از پيش فرض هاي مورد نظر اين روش شناسي ها كه سبب تمايز آنها از يكديگر مي شود، نگاه آنها به واقعيت است. واقعيت از ديدگاه روش شناسي اثبات گرا، چيزي عيني، قابل درك به وسيله حواس انساني و به صورت يكسان و شبيه به هم از سوي افراد بشري است. حال اينكه روش شناسي انتقادي، واقعيت را ساخته دست مردم مي داند كه به دنبال جهت دهي به افكار ديگران به نفع خود هستند. در اين نگاه، واقعيت امري پيچيده و داراي چهره هاي گوناگون با ظاهري كاذب است و براساس تضاد و تعارض بنا شده است كه در قالب ديالكتيك توضيح داده مي شود.
روش شناسي تفسيري براي دنياي اجتماعي، برخلاف دنياي فيزيكي، به وجودي خارج از آگاهي هاي بشري اعتقاد ندارد. دنياي اجتماعي بر سيستم معاني اجتماعي مردمي استوار است كه از كنش متقابل معنادار آنها خلق مي شود و در واقع، مجموعه اي از معاني ذهني كنشگراني است كه محققان بايد آنها را درك كنند. (27)

انسان از ديدگاه روش شناسي ها

اثبات گرايي مي كوشد با ارائه الگويي مكانيكي و با مشاهده رفتار خارجي انسان، به شناخت او پي ببرد. اين رفتار به وسيله قوانين اجتماعي و عمومي و با تأثير نيروهاي اجتماعي خارج از اراده او تعيين، هدايت و كنترل مي شود و در واقع، انسان در رديف ديگر پديده هاي اجتماعي و همچون يك شيء، مطالعه مي شود.
انسان در نگرش انتقادي، گرفتار محدوديت هاي اجتماعي و زمينه هاي فرهنگي و تاريخي است، اما معتقد است به سبب برخورداري از توانايي هاي بالا در خلاقيت و سازگاري، مي تواند خويشتن را رهايي بخشد. در اين ديدگاه، قوانين تغييرناپذير وجود ندارد و آدمي با شناخت زيرساخت هاي اجتماعي مؤثر بر رفتار خود، مي تواند قوانين موجود در جامعه را تغيير دهد.
روش شناسي تفسيري به عنوان يك ديدگاه انسان مدار، اهميت زيادي به آزادي، تجربه، معنا و آگاهي فرد داده و با تأكيد بر اختيار به جاي جبر، از سيستم هاي انعطاف پذير معنايي سخن مي گويد كه به وسيله مردم خلق مي شوند و براساس آنها زندگي خود را قابل فهم مي كنند. (28)

علم از ديدگاه روش شناسي ها

معرفت علمي از ديدگاه روش شناسي اثبات گرا، با بهره گيري از روش هاي علوم طبيعي حاصل مي شود كه اين روش ها كنترل شده، قياسي، عام و خالي از ارزش هستند. از ديدگاه انتقادي، معرفت علمي معرفتي است كه بتواند از لايه هاي ظاهري به لايه هاي عميق برسد. از اين رو، شعور عاميانه كه بر ظاهرهاي فريبنده استوار است، نوعي آگاهي پوچ به شمار مي آيد. علم نزد روش شناسي تفسيرگرا، معرفتي استقرايي است كه بر شعور عاميانه تأكيد مي كند. شناخت اين شعور، در واقع دريافت سيستم معنايي است كه كنش اجتماعي مردم را هدايت مي كند. اين شناخت از راه بررسي و توصيف موارد خاصي كه محقق آنها را مشاهده و درباره آنها نظريه پردازي مي كند، به دست مي آيد.

هدف تحقيقات از ديدگاه روش شناسي ها

تحقيق از ديدگاه روش شناسي اثبات گرا، ابزاري براي مطالعه و شناسايي رويدادهاي اجتماعي از راه برقراري ارتباط دروني با آنها به شمار مي آيد كه مي توان قوانين اجتماعي مربوط را بيان و بنابر عام بودن آنها، امكان كنترل و پيش بيني رويدادهاي اجتماعي را براي محققان فراهم كرد. اين مهم با بهره گيري از نظريه هايي، همچون كاركردگرايي ساختي، رفتارگرايي و نيز با به كارگيري روش هاي تحقيقي، همچون مصاحبه ساخت بندي شده، تحليل محتواي كمي، مشاهده مشاركتي ساخت بندي شده، جداسازي گروه هاي كوچك، جامعه سنجي، تجربه هاي آزمايشگاهي و از اين دست پي گيري مي شود.
روش شناسي انتقادي معتقد است كه تحقيق انتقادي سبب مي شود تا محقق براي نقد و آشكار كردن لايه هاي زيرين ساخت ها، در شناخت روابط مؤثر، اما پنهان، توانمند شود. به اين ترتيب، محقق نه تنها به توصيف واقعيت، بلكه به نقد آنها مي پردازد تا به دگرگوني هاي بنيادي برسد. در اين ديدگاه، تئوري هاي ماركسيستي، فمينيستي و مطالعات انتقادي، با محتواي تاريخي، مطالعات قوم نگاري و بهره گيري نادر از محتواي كمي، بررسي شده اند.
هدف از تحقيقات علمي در روش شناسي تفسيري، دست يابي به معنا و تفسير ذهني و دريافت معناي اجتماعي است كه مردم به زندگي خود مي بخشند. بنابراين، به جاي مشاهده و مطالعه رفتارهاي خارجي مردم، سيستم معاني آنها، محور بررسي ها قرار مي گيرد. تئوري هايي همچون هرمنوتيك، كنش متقابل نمادين، زبان شناسي، پديدارشناسي و تكنيك هايي مانند مشاهده مشاركتي، تحقيق ميداني، مطالعات موردي، تاريخ زندگي، تحليل محتواي كيفي و پرسشنامه هاي ساخت بندي نشده، در بستر اين ديدگاه رشد و گسترش يافته اند. (29)

شاخصه هاي سكولاريسم در تحليل روش شناسي ها

آنچه در تبيين روش شناسي ها به لحاظ اصول و پيش فرض هاي مورد نظر آنها اشاره شده، زماني با هنجارهاي محوري سكولاريسم تحليل شود، به ما نشان خواهد داد كدام يك از اين روش شناسي ها در اردوگاه سكولاريسم قرار دارند. بر اين اساس، نخست بايد به ويژگي هاي سكولاريسم اشاره كرد. مهم ترين اين ويژگي ها عبارتند از:

• عقل مداري منفعت طلبانه و فردگرا

كه بر اثر تأكيد بر آن، سرچشمه وحياني و مقدس امور جهان و مسائل اخلاقي را زير سؤال برده و گاه به نفي آنها اقدام كرده است.

• انسان مداري

كه به مركزيت و فاعليت انسان در تاريخ جامعه چنان توجه كرده كه جايگزين خدامحوري شود.

• سودمداري

كه به سوي برتري ماديت بر معنويت و منافع مادي بر هدف هاي مقدس و نيازهاي اقتصادي بر اخلاقي و ارزش هاي معنوي و فرامادي تمايل يافته است.

• توسعه دنيامدار

كه نوعي تمايل به پيشرفت و ترقي انسان در ابعاد مادي و توسعه معيشت و رفاه دنيوي را مطرح ساخت تا به جاي تكامل همه جانبه با نگاه به ابعاد معنوي و فرجام شناسانه انسان قرار داده شود.

• سنّت زدايي

كه در مدرنيسم سكولار جايگاه ويژه اي دارد، نوسازي و نوآوري را در گرو نفي سنّت ها، از جمله در حوزه هاي ديني آن مي داند كه گاه به ريشه كني و هويت زدايي از گذشته هاي انسان امروز روي آورده است.

• علم و فن آوري

كه افراط در توجه به آن، سبب شده است به انسان بيشتر از جنبه ماشيني و ابزاري بودن نگاه شود و با هويت متعالي و خليفه الهي بودن او در تضاد قرار گيرد.

• جهاني سازي

كه با مفهوم دهكده جهاني سكولار، راه خود را پيدا كرد و امروزه در ديدگاه هاي افراطي خود، به نابودي هويت ملت ها و استقلال و آزادي آنها در يك فرهنگ واحد جهاني، با مؤلفه هاي سكولار امريكايي نظر دارد. (30)

جايگاه سكولاريسم در مباني و پيش فرض ها

بررسي ريشه هاي سكولاريستي، روش شناسي هاي ذكر شده و پيش فرض هاي آنها، نيازمند اين است كه شاخصه هاي سكولاريسم را در تحليل روش شناسي ها جست وجو كنيم. دسته بندي مباني و پيش فرض هاي روش شناسي هاي تحقيقات رسانه اي جمعي، در كنار معيارها و شاخصه هاي سكولاريسم، مي تواند مباني و فلسفه حاكم بر اين روش شناسي ها را بيان كند.
جدول شماره يك، در پي تبيين ابعادي از فلسفه حاكم بر روش شناسي هاي سه گانه است. ضمن اينكه رديفي نيز براي تحليل ابعادي از روش هاي ديني، پيشنهاد شده است.
جدول يك روش شناسي هاي تحقيقات رسانه اي بر اساس مباني و پيش فرض ها
خاستگاه تاريخي ـ اجتماعي اين روش شناسي ها، حوزه انديشه هاي امانيستي غرب است كه در واقع محصول عصر روشنگري با مختصات سكولاريستي آن است. نوع تبيين و تحليل پيش فرض هاي اين روش شناسي ها، شامل ماهيت واقعيت، انسان، علم و اهداف تحقيقي است كه در اين جدول مرور، و با شاخصه هاي سكولاريسم تطبيق داده شده است. نگاهي دوباره به آنچه بيان شده، ما را به نتيجه هاي زير رهنمون مي كند:
1. روش شناسي اثبات گرا از پيش فرض ها و اصولي بهره مي گيرد كه آن را به ديدگاهي انسان مدار، دنيامدار و سودمدار دگرگون كرده است و از اين رو، مي توان فلسفه حاكم بر اين روش شناسي را سكولاريسم دانست.
2. روش شناسي انتقادي، با نگاهي ويژه به انسان و تاريخ حيات او و نيز با تحليلي كه از دنياي پيرامون و دستاوردهاي فرهنگي بشر ارائه مي كند، مي توان انسان مداري و دنيامداري را از اركان محوري اين ديدگاه شمرد. بر اين اساس، سكولاريسم را فلسفه حاكم بر روش شناسي ذكر شده مي دانيم.
3. روش شناسي تفسيري، بر پايه مباني و پيش فرض هاي نسبي گرايانه اي كه ارائه مي كند و تأكيدي كه بر دنياي معاني ساخته شده بشري دارد، داراي ديدگاهي انسان مدار و دنيامدار است. اين مختصات سبب مي شود تا فلسفه حاكم بر آن را سكولار بدانيم.
4. روش شناسي ديني كه محصول تعاليم الهي اديان است، به دنبال تفسيري تركيبي ( كمي ـ كيفي ـ تاريخي ) بر اساس ارزش هاي موجود در تعاليم ديني است. اين ديدگاه، افزون بر واقعيت هاي مادي و محسوس، به حقايق ماورائي و متافيزيكي آنها معتقد است و تمامي آنها را مخلوق خدا مي داند. انسان در عرصه خلقت، نه كاملاً مجبور و نه كاملاً آزاد است، بلكه در حقيقت، او بين اين دو قرار دارد.
اسلام با تأييد بهره گيري از انواع علوم بشري، بر ضرورت فراگيري علوم ديني تأكيد دارد و سرانجام، علم واقعي را موهبتي الهي مي داند كه از سوي خداوند به قلب جويندگان واقعي حقايق هستي اعطا مي شود، تا از اين راه سعادت واقعي حاصل شود. هدف از تحقيقات علمي در اين روش شناسي، تحليل همه جانبه شناخت پديده هاي عالم، براي تقويت بنيان ها و ديدگاه هاي ديني و شناخت هدف نهايي هستي، يعني خداوند است. به اين ترتيب، خدامداري و آخرت گرايي را از جمله محورهاي اين روش شناسي بايد بدانيم كه توحيد، فلسفه حاكم بر آن شمرده مي شود.
اميد است آنچه در تبيين ديدگاه هاي سكولاريستي روش شناسي ها در تحقيقات علمي بيان شد، محققان مسلمان را در به كارگيري انفعالي نظريه ها و روش هاي پژوهشي غالب آنها هشيار كند و زمينه اي فراهم آورد كه روش شناسي اسلامي، با جزئيات مورد نياز آن، در فرايند پژوهش تبيين شود و كام يابي هاي علمي با بهره گيري از آن روزافزون شود؛ همان گونه كه خداوند در قرآن كريم ما را به اين مهم سفارش فرمود: « وَ أَنّ هذا صِراطي مُسْتَقيمًا فَاتّبِعُوهُ وَ لا تَتّبِعُوا السّبُلَ فَتَفَرّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلّكُمْ تَتّقُونَ ». (انعام: 153)

پي‌نوشت‌ها:

1- عضوهيئت علمي دانشگاه امام صادق (علیه السّلام).
1- Paradigm.
2- Onthology.
3- Epistemology.
4- methodology.
5- سيدخدايار مرتضوي، تبيين مباني سكولاريسم، 1386، ص 126.
6- ملكم هميلتون، جامعه‌شناسي دين، ترجمه: محسن ثلاثي، تهران، تبيان، 1376.
7- L. Shiner,1996.
8- ناصر باهنر، ريشه‌هاي سكولاريسم در نظريه‌هاي هنجاري رسانه‌ها، قم، مركز پژوهش‌هاي اسلامي صدا و سيما، 1386، صص 16 و 17.
9- Kats ,1996.
10- Lewis ,1999,P.672.
11- علي احمدي، وحيد و عليرضا سعيد نهايي، توصيفي جامع از روش‌هاي تحقيق، تهران، انتشارات توليد دانش، 1386، ص 57.
12-lather, 1992.pp.87-99.
13- positivism.
14- post positivism.
15- critical.
16-constructive.
17- lincoln & Guba, 1985
18- heron& Reason
19- participatory
20- Phenomenologism.
21- توصيفي جامع از روش‌هاي تحقيق، صص 59 و 60.
22- 1991,p.44 Newman.
23- Fay,1981,p.27 .
24- Marshall,1992.
25- محمدتقي ايمان، « نگاهي به اصول روش‌شناسي‌ها در تحقيقات علمي »، نشريه دانشكده ادبيات و علوم انساني، 1374، صص 51 ـ 63.
26- Hughes,1990,pp.57-65.
27- « نگاهي به اصول روش‌شناسي‌ها در تحقيقات علمي »، نشريه دانشکده ادبيات و علوم انساني، صص 58 و 59.
28- همان، صص 61 ـ 64.
29- مجموعه مقالات همايش سراسري رسانه تلويزيون و سکولاريسم، ريشه‌هاي سكولاريسم در نظريه‌هاي هنجاري رسانه‌ها، 1386، ص 31.

کتابنامه :

* قرآن كريم
1. احمدي، علي، علي رضا و وحيد سعيد نهايي، توصيفي جامع از روش هاي تحقيق، تهران، انتشارات توليد دانش، 1386.
2. اردكاني، كمال، علي اكبر، بررسي و نقد مباني سكولاريسم، تهران، پژوهشكده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، دانشگاه امام صادق (علیه السّلام)، 1386.
3. ايمان، محمدتقي، نگاهي به اصول روش شناسي ها در تحقيقات علمي، نشريه دانشكده ادبيات و علوم انساني، 1374.
4. باهنر، ناصر، ريشه هاي سكولاريسم در نظريه هاي هنجاري رسانه ها، از مجموعه مقالات همايش رسانه تلويزيون و سكولاريسم، قم، مركز پژوهش هاي اسلامي صدا وسيما، 1386.
5. برقعي، محمد، سكولاريسم از نظر تا عمل، تهران، قطره، 1381.
6. جليلي، هادي، تأملاتي جامعه شناسانه درباره سكولار شدن، تهران، طرح نو، 1383.
7. جمعي از نويسندگان، سنّت و سكولاريسم، تهران، صراط، 1381.
8. سراج زاده، سيد حسين، چالش هاي دين و مدرنيته، تهران، طرح نو، 1383.
9. سروش، عبدالكريم، « معنا و مفاهيم سكولاريسم »، مجله كيان، شماره26، 1374.
10. شجاعي زند، علي رضا، دين، جامعه و غربي شدن، تهران، نشر مركز، 1380.
11. قدردان ملكي، محمدحسن، سكولاريسم در مسيحيت و اسلام، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، چاپ دوم، 1380.
12. قطب، محمد، سكولارها چه مي گويند، ترجمه: جواد محدثي، تهران، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1379.
13. مرتضوي، سيدخدايار.، تبيين مباني سكولاريسم، از كمال اردكاني، بررسي و نقد مباني سكولاريسم، تهران، پژوهشكده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، دانشگاه امام صادق (علیه السّلام)، 1386.
14. هميلتون، ملكم، جامعه شناسي دين، ترجمه: محسن ثلاثي، تهران، تبيان، 1367.

1.Shiner,L.,The Concept of Secularisation in Emprical Research,Jurnal for the Scientific Study of Religion ,6-207-20.
2. Lewis,m.(1999). Met triangulation:Bulding thearyfrom multiple Paradigms. Academy of management review,oct,24(4).
3. Lather,p.(1992).critical Framesin Educaitoinal Reasearch:Femenist&Post- staructural Perspectives;Theory intopractice,Vol.XXXL,no2,pp.87- 99.
4. Fay,B.(1987)Critical Social Sciene: Liberation&its limits.Newyork: corhell lip.
5.Lincoln,y.s.&Guba,E.G(1985),"Naturalisticinquiry",Beverly Hill,CA:Sage.
6. Marshal , c.&Rossman,G.B.(1992).Designing Qualitative Reserch.Londan: Sage publication .
7. Newman,w.l.(1991).social research Maethods,londan:Ally&bacom.

منبع مقاله :
جمعي از پژوهشگران؛ (1388)، مجموعه مقالات دومين هم انديشي سراسري رسانه ي تلويزيون و سکولاريسم، قم: نشر دفتر عقل، چاپ اول